دل سیری...
دیر زمانی است که دل در طلب یاری نیست
هر پگاهی به دنبال رخ ساقی نیست
ما در این عالم هستی چه کم از دل داریم
از رخ عاشق بیگانه تمنایی نیست

دیر زمانی است که دل در طلب یاری نیست
هر پگاهی به دنبال رخ ساقی نیست
ما در این عالم هستی چه کم از دل داریم
از رخ عاشق بیگانه تمنایی نیست

گاه و بی گاه شعر بنویسم
می خواهم دوباره شروع کنم .....................
..........................................
شعرهایم را خود نمی گویم هر گاه دلم می گیرد دستم به روی کاغذ می سرد!
بازهم شروع شد قصه تلخ زندگی!!!!!!!!
نگرانی هایم را باد می سپارم اما
باد هم مرا در نمی یابد!!!!!!!!!!!
گاهی به نبودن ها نمی توانم عادت کنم!!!!!!
گاهی غم از دست رفته ها مرا از آنهایی که دارم غافل می کند
گاهی دیگران مرا پشت غم از دست رفته ها جا می گذارند!!!!!
دیگر تلخی مزه دهانم شده!
باید به شیرینی های تلخ زندگی عادت کرد!!!!
نمی دانم چرا مزه تلخی از دهانم نمی رود........
گاهی دلم برای سکوت تنگ می شود
این همه صدا .....این همه نفس
گاهی دلم برای پیله تنگ می شود......
پروانه بودن کار من نبود..........
دیگه بس نیست
کاسه ی وجودم پر شده!!!!!!!!خدایا داری امتحان می کنی ؟؟؟؟؟؟
دیگه طاقت ندارم.
آخه فکر هام دیگه زیاد شدن تو ذهنم جا نمیشن....
باید بریزمشون روی کاغذ سفید........................
آدم هایی که همیشه در کنار آدم هستند تو یک لحظه برای همیشه از کنار آدم می روند...
مرگ قصه عجیبیه!!!!!!!!
این پست جهت تشکر از همه دوستانی است که در این مدت به من کمک کردند تا در عرصه سرودن شعر بتوانم کمی پیشرفت کنم
امیدوارم ظرف های وجودمان اینقدر بزرگ باشد که غم ها در غرق وشادی ها از آن لبریز نشوند
این وبلاگ دیگر بروز نمی شود
یا علی
چشم شد روشن به نور خانه ات دل بشددرهر دمی دیوانه ات
قلب من سرریز شدازعشق تو جان من لبریزشدازعشق تو
بارالها وقت رفتن سر رسید لحظه تلخ جدایی سر رسید
بارالها قلب من پیشت بماند جسم من رفت وروحم جا بماند
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
این شعر را در راه برگشت از مکه سرودم
بدون هیچ فکری راجع به نظم وقافیه
فقط وفقط از درد جداییم گفتم
غربتی دارم ولی مستم ز بویت ای صنم
دل ناپاکم ولی عاشق به مویت ای صنم
گرچه محتاجم ولی از بهر دیدن آمدم
دردوغم هایم نگویم من به رویت ای صنم
چشم هایم اشکبار وقلب من ابری شده
دست هایم را کنم فرش قدومت ای صنم
کعبه ات دل را ربود وقلب من بردار کرد
کلبه ام ویرانه گشت ومن به کویت ای صنم
عاشقی کردی وبرمن عشق آموختی وحال
هر زمان وهر مکان هستم به سویت ای صنم
از تاخیری که در بروز رسانی وبلاگ به وجود آمده عذر خواهی می کنم
تازه اززیارت خانه خدا بازگشتم
سفری پر از بندگی.......بزودی با خاطرات سفر واشعار جدید وبلاگ بروز می شود
از لطف دوستان در این مدت سپاس گذارم
امیدوارم بتوانم جوابگوی دعوت های شما عزیزان باشم
یاعلی![]()
از همین جا دست فرشته ی مهربون زمینیمو می بوسم
می دونم که تا اینجا مدیونشم واز اینجا به بعد بیشتر بهش نیاز دارم
یکی تو گوشم میگه دارم بزرگ میشم.........دنیای بزرگترها جای غریبیه!!!!!!
خدایا دستمو بگیر من هنوز یاد نگرفتم روی خط زندگیم صاف راه برم
یاد تو را گفتم به جان در هر پگاهی
چشمان خود بستم به روی جام ساقی
کردم درون خود مجسم روح باقی
گشته است دنیابه چشمم چون شرابی
مستی ومدهوشی بدارد پس عذابی
دنیا نخواهم دین، نخواهم در رسیدن
با دل بیایم از برای پر کشیدن
آرامش یعنی لحظه ای که خوابی ودستات در دست خداست!
دل ما صندوقی از لطف وصفا است هنوز
*******
گربدانی تو عزیز قدر دل پاکت را
خواهی دید،که زیبایی عیان است هنوز
گفت ازدریا رویم تا بی کران همچو نوری اندرون آسمان
گفت باید روح از تن برکشید نقشی ازجنس خیال درهم کشید
گفت باید دل ازاین دنیاببست همچو قایق در ته دریا نشست
گفت باید دفن شد در خواب ها همچوعکسی در درون قاب ها
گفت و با گقتن مرا حیران نمود درب های عشق رابرمن گشود
من شدم عاشق به ذات ناب او من نداشتم هیچ غم جز تاب او
گهی دنبال عرش کبریاییم
گهی دنبال شیطان وگناهیم
گهی دنبال صد راه دعاییم
گهی عاشق به معشوق زمانیم
گهی نالان ز کار روزگاریم
گهی گریان مثال ابرهاییم
گهی خوشحال چون حال بهاریم
به هردم مابه یک سمت وسیاقیم
ندانستیم آخر در کجاییم
رخ او پر زتب عشق ورسیدن
غم او روز نبودن و ندیدن
ترس او درد جدایی و بریدن
شعف او لحظه ی بادوست پریدن
گوش او در طلب یاد شنیدن
ذهن او در تب افسار تنیدن
مرگ او عاشق معشوق بدیدن
بگیرم دستها را سوی یزدان
غم خود رابگویم باخدایم
بدانم می رسد امشب صدایم
بگویم از فراق و دوری یار
بگویم قلب من وامانده بر دار
تنم سرد ازنبود عشق وگرما
درونی سرد همچون سوز سرما
چشانم اشکبار و پرشکایه
ندارم از نبودش من گلایه
فقط درد دل من هست گاهی
چرا اودرکنارش هست نگاهی
عید غدیر رو به همتون تبریک میگم